انار دل زینب

سی سالگی

آدم وقتی که پاتو دهه ی سی زندگیش می گذاره می فهمه که ای دل غافل!!!

نصف عمر مفیدت رو از دست دادی وهیچ کاری نکردی.

یک احساس هول بودن وعجله ووقت شناسی به آدم دست می ده.وصدایی درون تو می گه بجنب. بجنب که دیر شد.که حداکثر سی سال دیگه بیشتر وقت نداری.

گذشته پیش چشمت مدام رژه میره. دلایلی باعث شده دنبال ارزوهات وعلایقت نری مثل اینکه بچه هات کوچک بودند واحتیاج به مراقبت دایمی داشتند یا 

اول زندگی بود وهنوز زندگی از نظر مالی به ثبات نرسیده بود.

یااینکه جوانی بود وتنبلی وجاهلی وهنوز وقت دارم.....

اما تو سی سالگی اونقدری پخته می شی که می فهمی وقتی برای تلف کردن نمونده ومرگ باشتاب نزدیک می شه.

واونوقته که دست دست کردنهات تمام می شه.

می فهمی که بامشت ولگد به جنگ موانع بری و استعدادهای درونیت رو شکوفا کنی.

 

پی نوشت1

تازه گی فهمیدم که چقدرعاشق کامپیوتر وبرنامه هاش هستم.الان هم کلاس فتوشاپ می رم.زبان را هم دوست دارم وقصد دارم کلاسهاش رو برم.

 

پی نوشت 2

طبق تجربه ای که دارم به مادرها توصیه می کنم که دست ازسر بچه هاشون بردارن . اونها اگر قرار هست که درسخون وبا استعدادونابغه وپروفسور بشن 

خودشون راهشون روپیدا می کنن واگر به درس ومشق علاقه ندارن با هول دادن های زورکی ما وفشارهای ما بیشتر از درس فراری می شن.

پس وقتی که برای اونها می گذاریم تا به زوور پیشرفتشون بدیم برای پیشرفت وتکامل خودمون بگذاریم تا هم خودمون خوشحال تر باشیم وهم فرزندانمون .

 

شمادرسی سالگی کدام استعدادتون رو کشف کردید ودنبالش رفتید؟