انار دل زینب

قضاوت ممنوع

یاقاضی

امروزازخودم راضی ام .به خاطر خویشتن داری ام دربرابر دخترم.هرچه صدایش رابالابرد توهین کرد مرا هول داد وهرچه گفت الهی بمیری سکوت کردم شکستم وبغض کردم ولرزیدم

 

اما  آه نکشیدم که زندگی اش سیاه نشود .که مانند من نلرزد.که وقت وبی وقت بغض درگلویش فشرده نشود.

درد خودم رادارم .تحملش می کنم. شاید خدا مرابرگزیده تا با این درد بزرگ شوم .ازاین دنیارها شوم .ناچارشوم دائم صدایش بزنم واوبرایم ناز کند

اما تاب قضاوت دیگران راندارم دیگر.

چرا هرچه می گوید به حرفش گوش می کنی؟

چرا درمقابل خواسته های بی حد ومرزش ایستادگی نمی کنی؟

چرا این گونه باتو سخن می گویدوتربیتش نمی کنی؟

چرا این همه پول کلاس می دهی درحالیکه...

چرا

چرا

چرا

کاش هرکدام فقط یک ماه جای من می بودند تا واکنش خودشان را می دیدند

خسته ام ازقضاوتها 

قاضی بودن  فقط مختص ذات پاک اوست.