انار دل زینب

گرگ ومیش سحر

یاغفارویاحامی

امروز دل شکسته ام بودکه وادرم کرد بعدازمدتها به وبلاگم سر بزنم بوینسم 

اشکهام هستند که قطره قطره  می ایند وروی جگر سوخته ام می ریزند بلکه اندکی حرارتش را بزدایند

این منم انسانی که مثل دیگران قطعا خطاهایی داشتم ودارم اما هیچ گاه به پدر ومادرم به بزرگترها واموزگارانم کوچک ترین بی حرمتی وگستاخی نکردم من ادمی بودم وهستم که هیچ موقع جلوتر ازپدرومادرم راه نرفته ام وهیشه شده حتی یک قدم ازروی احترام درپس انها راه رفته ام .

بزرگترهایم صدای بلند از روی خشم وبی حرمتی ام را یکبارهم نشنیده اند

همیشه به ارام بود ن ونجابت شهره بوده ام

اما چه شده چه شده نمی دانم به کدامین گناه است که زمستان وتابستان وروزوشب می سوزم

خدای خوبم بارها در خانه ات را باالتماس زده ام امام هشتمم راکه به مهربانی شهره است واسطه کرده ام پیش تو 

خدایا صبر می خواهم خدایا ارامش می خواهم خدا زندگی بدون تنش واسترس می خواهم

خدای غفارمن خطاهایم رانادیده بگیر 

خدای حامی من حمایتم کن

دخترم را پاره ی وجودم را که با ازارهایش زندگیم راتلخ کرده به دستان مهربان وشفادهنده ی تو می سپارم .خدایا خودت دستش رابگیرارامش کن وقدم به قدم مواظبش باش 

خدایاتو  وهمه ی بندگانی که توخالقشان هستی رادوست می دارم